سلام بر حسین
سلام نفس من آمده ام بنویسم، از طعم شیرین زندگی، با داشتن تو؛ از لطافت گلهای گلدان خانه مان، از پاکی آب، از زلالی شبنم و مهربانی پروانهها؛ اینها همه با داشتن تو و بودنت اینگونه اند... پروردگارا به پاس این نعمتت شکر... بابا از همین روزهای کودکی به تو آموخت وقتی آب مینوشم بگویی سلام برحسین و تو بارها این را بر من هم یادآوری کرده ای... گوشی تلفن را در دستان کوچکت گرفته بودی و مثلاً با دوست خیالی ات حرف میزدی... شنیدم اورا "برحسین" خطاب میکنی؛ گویی اینگونه به نتیجه رسیده ای که برحسین نام کسی ست و بابا به تو یاد داده به او سلام کنی! اغلب اوقات با من و پدرت هم نماز میشوی و نمازهایت که هر رکعت آن قنوت است...
نویسنده :
مامان و بابا
15:18